بریدهای از کتاب سه قطره خون اثر صادق هدایت
دیروز
صفحۀ 35
_چقدر سرزنده و بانشاط بود. از او اینکار بعید بود. _نه؛ ظاهرا اینطور مینمود. گاهی خیلی عوض میشد. خیلی.. وقتی که تنها بود.. یک روز وارد اتاقش شدم او را نشناختم. سرش را میان دستهایش گرفته بود، فکر میکرد. همین که دید من یکه خوردم، برای اینکه مغلطه بکند، خندید و از همان شوخیها کرد. بازیگر خوبی بود!🙂
_چقدر سرزنده و بانشاط بود. از او اینکار بعید بود. _نه؛ ظاهرا اینطور مینمود. گاهی خیلی عوض میشد. خیلی.. وقتی که تنها بود.. یک روز وارد اتاقش شدم او را نشناختم. سرش را میان دستهایش گرفته بود، فکر میکرد. همین که دید من یکه خوردم، برای اینکه مغلطه بکند، خندید و از همان شوخیها کرد. بازیگر خوبی بود!🙂
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.