بریدۀ کتاب

شب چراغ
بریدۀ کتاب

صفحۀ 343

...قدم می زد و زیر مشت و لگدِ احساسات ِتلخ و سنگینی که مدام به ذهنش هجوم می آورد ، ذره ذره خورد می شد ...

...قدم می زد و زیر مشت و لگدِ احساسات ِتلخ و سنگینی که مدام به ذهنش هجوم می آورد ، ذره ذره خورد می شد ...

6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.