بریدۀ کتاب
1403/7/8
شب چراغ جلد 2
2.5
1
صفحۀ 343
...قدم می زد و زیر مشت و لگدِ احساسات ِتلخ و سنگینی که مدام به ذهنش هجوم می آورد ، ذره ذره خورد می شد ...
...قدم می زد و زیر مشت و لگدِ احساسات ِتلخ و سنگینی که مدام به ذهنش هجوم می آورد ، ذره ذره خورد می شد ...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.