بریدهای از کتاب خانواده ما و داستانهای دیگر اثر یعقوب آژند
4 روز پیش
صفحۀ 10
خاله قمر می گفت: از بس نمی خوره به این روز افتاده. خاله قمر هر چه می گفت برای خودش می گفت؛ چون مادر چیزی نداشت که بخورد و به این روز نیفتد. مادر می گفت: اگر شده هفت در رو محتاج به یه دیگ می کنم و مخارج شما رو در می آرم و نمی ذارم گشنه بمونین. مسلما مادر شوخی می کرد؛ چون همیشه ما گرسنه بودیم.
خاله قمر می گفت: از بس نمی خوره به این روز افتاده. خاله قمر هر چه می گفت برای خودش می گفت؛ چون مادر چیزی نداشت که بخورد و به این روز نیفتد. مادر می گفت: اگر شده هفت در رو محتاج به یه دیگ می کنم و مخارج شما رو در می آرم و نمی ذارم گشنه بمونین. مسلما مادر شوخی می کرد؛ چون همیشه ما گرسنه بودیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.