بریدهای از کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی
1404/2/11
صفحۀ 153
و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت می کشند گریه کردم، دختر هایی که بعد ها از خود متنفر می شوند و مثل یک درخت تو خالی، پوسته ای بیش نیستند، و عاقبت به روزی می افتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است، و خودشان نمی دانند چرا زنده اند.
و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت می کشند گریه کردم، دختر هایی که بعد ها از خود متنفر می شوند و مثل یک درخت تو خالی، پوسته ای بیش نیستند، و عاقبت به روزی می افتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است، و خودشان نمی دانند چرا زنده اند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.