بریده‌ای از کتاب لهجه های غزه ای اثر یوسف القدره

رهگذر

رهگذر

1403/8/20

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

مادر بزرگ در حالی که به دستان من و عمو محمود تکیه کرده بود ایستاد و سرمان داد زد همانجا جایش بگذاریم. تصورش را بکن توقع داشت آنجا زیر آن بمباران رهایش کنیم چون حس می‌کرد وزن زیاد و ناتوانی‌اش در راه رفتن برای ما دردسرساز خواهد شد. دستش را فشردم و گفتم بریم مادر می‌رسیم. زنی داشت از پنجره یک ساختمان به ما نگاه می‌کرد همانطور که یک جفت دمپایی را از پنجره به پایین پرت می‌کرد مادرم را صدا زد که حاج خانم اینا رو پات کن! تازه آن وقت متوجه شدم مادربزرگت با پای برهنه بیرون آمده است زنی در سن ۸۰ سالگی موقع بمباران از خانه‌اش آواره شده همانطور که وقتی ۴ ساله بود با پای برهنه همراه خانواده‌اش در روز نکبت آواره شد

مادر بزرگ در حالی که به دستان من و عمو محمود تکیه کرده بود ایستاد و سرمان داد زد همانجا جایش بگذاریم. تصورش را بکن توقع داشت آنجا زیر آن بمباران رهایش کنیم چون حس می‌کرد وزن زیاد و ناتوانی‌اش در راه رفتن برای ما دردسرساز خواهد شد. دستش را فشردم و گفتم بریم مادر می‌رسیم. زنی داشت از پنجره یک ساختمان به ما نگاه می‌کرد همانطور که یک جفت دمپایی را از پنجره به پایین پرت می‌کرد مادرم را صدا زد که حاج خانم اینا رو پات کن! تازه آن وقت متوجه شدم مادربزرگت با پای برهنه بیرون آمده است زنی در سن ۸۰ سالگی موقع بمباران از خانه‌اش آواره شده همانطور که وقتی ۴ ساله بود با پای برهنه همراه خانواده‌اش در روز نکبت آواره شد

2

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.