بریده‌ای از کتاب سلام بر ابراهیم: ادامه زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی اثر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 162

ساعتی بعد شام آوردند. ظرف های نان و کباب وارد جلسه فرماندهان شد. بعد هم برای بسیجی ها نان و سیب زمینی آوردند. ابراهیم همینطور که پشت فرمان نشسته بود، نان و کباب را از من گرفت و با دست دیگرش از شیشه ماشین به بیرون پرت کرد! بعد هم گفت : من با بسیجی ها سیب زمینی خوردم. بگذار این کباب را حیوانات بیابان بخورند. وای به روزی که غذای بسیجی با فرمانده تفاوت داشته باشد.

ساعتی بعد شام آوردند. ظرف های نان و کباب وارد جلسه فرماندهان شد. بعد هم برای بسیجی ها نان و سیب زمینی آوردند. ابراهیم همینطور که پشت فرمان نشسته بود، نان و کباب را از من گرفت و با دست دیگرش از شیشه ماشین به بیرون پرت کرد! بعد هم گفت : من با بسیجی ها سیب زمینی خوردم. بگذار این کباب را حیوانات بیابان بخورند. وای به روزی که غذای بسیجی با فرمانده تفاوت داشته باشد.

18

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.