بریدهای از کتاب بی نظمی اثر احسان انصاری
1403/10/27
صفحۀ 1
که شمع باشم و تا صبحگاه گریه کنم که رود باشم و در طول راه گریه کنم ز یاد بردن تو چاره اش گریستن است به من اجازه بده گاه گاه گریه کنم سفال بغض دلم آن چنان ترک خورده ست که می توانم با یک نگاه گریه کنم بعید نیست که بعد از شراب بوسه تو به پیشگاه تو مست گناه گریه کنم قدم زدم همه کوچه های تهران را که در هوای تو بی سرپناه گریه کنم مرا بدون تو جز این دو راه چاره نبود که گاه اشک بریزم که گاه گریه کنم
که شمع باشم و تا صبحگاه گریه کنم که رود باشم و در طول راه گریه کنم ز یاد بردن تو چاره اش گریستن است به من اجازه بده گاه گاه گریه کنم سفال بغض دلم آن چنان ترک خورده ست که می توانم با یک نگاه گریه کنم بعید نیست که بعد از شراب بوسه تو به پیشگاه تو مست گناه گریه کنم قدم زدم همه کوچه های تهران را که در هوای تو بی سرپناه گریه کنم مرا بدون تو جز این دو راه چاره نبود که گاه اشک بریزم که گاه گریه کنم
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.