بریدۀ کتاب
1402/3/13
3.6
8
صفحۀ 1
خیلی دارم حسرت میخورم. خیلی زیاد خوابیدم، خیلی بیشتر از نیاز خوردم، خیلی بیخودی جمع کردم، حسرت زمان هایی را میخورم که میتوانستم برای دیگران ارزوی خوب بکنم. با زبونم ذکر بگم، دست یکی رو بگم، و.... از عمری که به بطالت گذروندم ناراحتم و حسرت میخورم. به لطف خدا اعتقاد و ایمان کامل دارم. ولی از سبک بودن توشه راهم هراسانم! چرا کارهای خوب کوچکی که میتوانستم انجام بدم، دست کم گرفتم و کم انجام دادم؟ چرا از حال همسایه ها باخبر نبودم؟ چرا کم به دیدن پدر و مادرم میرفتم؟ چرا براشون هدیه نمیبردم؟ چرا دستشون رو نمیبوسیدم؟ چرا....
خیلی دارم حسرت میخورم. خیلی زیاد خوابیدم، خیلی بیشتر از نیاز خوردم، خیلی بیخودی جمع کردم، حسرت زمان هایی را میخورم که میتوانستم برای دیگران ارزوی خوب بکنم. با زبونم ذکر بگم، دست یکی رو بگم، و.... از عمری که به بطالت گذروندم ناراحتم و حسرت میخورم. به لطف خدا اعتقاد و ایمان کامل دارم. ولی از سبک بودن توشه راهم هراسانم! چرا کارهای خوب کوچکی که میتوانستم انجام بدم، دست کم گرفتم و کم انجام دادم؟ چرا از حال همسایه ها باخبر نبودم؟ چرا کم به دیدن پدر و مادرم میرفتم؟ چرا براشون هدیه نمیبردم؟ چرا دستشون رو نمیبوسیدم؟ چرا....
1
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.