بریده‌ای از کتاب بیگانه اثر آلبر کامو

بریدۀ کتاب

صفحۀ 40

وقتی خندید دلم هوایش را کرد. یک دقیقه بعد پرسید آیا عاشقش هستم. گفتم درست نمی‌دانم اما به گمانم نه. غصه دار شد. اما بساط ناهار را که رو‌به‌راه کردیم بی هیچ دلیل خندید، طوری که باز بوسیدمش.

وقتی خندید دلم هوایش را کرد. یک دقیقه بعد پرسید آیا عاشقش هستم. گفتم درست نمی‌دانم اما به گمانم نه. غصه دار شد. اما بساط ناهار را که رو‌به‌راه کردیم بی هیچ دلیل خندید، طوری که باز بوسیدمش.

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.