بریده‌ای از کتاب قصر سنگی اثر شانون هیل

Sh

Sh

1404/5/28

بریدۀ کتاب

صفحۀ 156

امروز من یک گل زعفران دیدم که وسط قلوه سنگ‌ها شکوفه کرده بود. دیدن آن گل من را غمگین کرد و نمیدانم چرا. اما الان فکر میکنم دلیلش این است که از آن گل بیشتر از گل میری خوشم آمد. پاهای من توی خاک شهر دارند جا خوش میکنند. نمیتوانم تصورش را هم بکنم که برای همیشه اینجا را ترک کنم.

امروز من یک گل زعفران دیدم که وسط قلوه سنگ‌ها شکوفه کرده بود. دیدن آن گل من را غمگین کرد و نمیدانم چرا. اما الان فکر میکنم دلیلش این است که از آن گل بیشتر از گل میری خوشم آمد. پاهای من توی خاک شهر دارند جا خوش میکنند. نمیتوانم تصورش را هم بکنم که برای همیشه اینجا را ترک کنم.

3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.