بریدهای از کتاب سرای نمک و اندوه اثر ارین ای. کریج
سیده نازنین (به دلیل شکایات😮💨)
1402/8/21
صفحۀ 175
به لباس سیاهش نگاه کردم و گفتم:«تو چی؟از تاریکی میترسی؟» به خود نگاهی کرد و گفت:«من؟نه، من از هر کابوسی مخوف تر و وحشتناک ترم.» ابرویی بالا دادم و منتظر ماندم تا توضیح بیشتری بدهد. «پشیمونی و حسرت.» گرچه حرف خنده داری نزده بود؛ اما لبخندی بر لب آوردم.«پشیمونی کابوسه؟» «میتونی به چیزی وحشتناک تر از پشیمونی فکر کنی؟»
به لباس سیاهش نگاه کردم و گفتم:«تو چی؟از تاریکی میترسی؟» به خود نگاهی کرد و گفت:«من؟نه، من از هر کابوسی مخوف تر و وحشتناک ترم.» ابرویی بالا دادم و منتظر ماندم تا توضیح بیشتری بدهد. «پشیمونی و حسرت.» گرچه حرف خنده داری نزده بود؛ اما لبخندی بر لب آوردم.«پشیمونی کابوسه؟» «میتونی به چیزی وحشتناک تر از پشیمونی فکر کنی؟»
(0/1000)
Mika
1403/10/23
0