بریدۀ کتاب
1403/6/11
صفحۀ 213
پشه ای نشست روی دستم ، خواستم بزنمش کنار ؛ اما رهایش کردم . خواستم دمپایی ام را بگذارم لایه درخت ؛ با خودم گفتم یک وقت شاخه نشکند! ولش کن . مورچه ای سیاه آمد روی سفیدی احرام ، خواستم بردارمش ؛ بی خیال شدم . آن روز سخت ترین حامی حقوق حیوانات بودیم و روز بعد ، به فرمان او ، دو میلیون گوسفند قربانی کردیم ؛ روز عزای حامیان حقوق حیوانات و روز عید قربان! برای مسلمان تسلیم بودن شرط است.
پشه ای نشست روی دستم ، خواستم بزنمش کنار ؛ اما رهایش کردم . خواستم دمپایی ام را بگذارم لایه درخت ؛ با خودم گفتم یک وقت شاخه نشکند! ولش کن . مورچه ای سیاه آمد روی سفیدی احرام ، خواستم بردارمش ؛ بی خیال شدم . آن روز سخت ترین حامی حقوق حیوانات بودیم و روز بعد ، به فرمان او ، دو میلیون گوسفند قربانی کردیم ؛ روز عزای حامیان حقوق حیوانات و روز عید قربان! برای مسلمان تسلیم بودن شرط است.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.