بریده‌ای از کتاب عذاب شبانه اثر ماریکه لوکاس راینفلد

かなし

かなし

1404/1/10

بریدۀ کتاب

صفحۀ 134

وزغ های گران قدر عزیز،راستش را بخواهید،فکر می کنم ما در (خودمان) فرو رفته ایم،با اینکه تابستان است.در اعماق گِل دفنمان کرده اند و (هیچ کس) ما را بیرون نمی آورد.(آیا شما واقعاً خدایی دارید؟)خدایی که می بخشد و خدایی که به یاد می آورد؟ من نمی دانم خدای ما چه جوری است.شاید به تعطیلات رفته،شاید هم خودش را مدفون کرده. هر چه باشد،دقیقاً کارش را انجام نمی دهد.🌱📚

وزغ های گران قدر عزیز،راستش را بخواهید،فکر می کنم ما در (خودمان) فرو رفته ایم،با اینکه تابستان است.در اعماق گِل دفنمان کرده اند و (هیچ کس) ما را بیرون نمی آورد.(آیا شما واقعاً خدایی دارید؟)خدایی که می بخشد و خدایی که به یاد می آورد؟ من نمی دانم خدای ما چه جوری است.شاید به تعطیلات رفته،شاید هم خودش را مدفون کرده. هر چه باشد،دقیقاً کارش را انجام نمی دهد.🌱📚

32

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.