بریدۀ کتاب
1403/7/15
صفحۀ 102
افسوس کودکم؛ برای تو جایی نمانده است. یک روز صبح زود مادر تو درد میکشید؛ تنها به این امید که میآیی و با دست کوچکت، دنیای خفته را بیدار می کنی. دنیا را هشدار میدهی، که از نوازش دستهای تو محروم است. تو آمدی ولی می گریستی!
افسوس کودکم؛ برای تو جایی نمانده است. یک روز صبح زود مادر تو درد میکشید؛ تنها به این امید که میآیی و با دست کوچکت، دنیای خفته را بیدار می کنی. دنیا را هشدار میدهی، که از نوازش دستهای تو محروم است. تو آمدی ولی می گریستی!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.