بریده‌ای از کتاب شورش هیولاهای بادکنکی اثر تروی کامینگز

بریدۀ کتاب

صفحۀ 76

الکساندر با یک جست، به او رساند و گفت:{ ریپ! تو زنده ای؟} ریپ لبخندی زد و گفت:{ غورباقه ی دماغو، دستم را باز کن !}

الکساندر با یک جست، به او رساند و گفت:{ ریپ! تو زنده ای؟} ریپ لبخندی زد و گفت:{ غورباقه ی دماغو، دستم را باز کن !}

4

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.