بریدهای از کتاب بیگانه اثر آلبر کامو
1402/3/18
صفحۀ 117
کشیش گفت:"در این صورت خدا میتواند کمکت کند. هر آدمی را که در موقعیت تو دیدهام رو به سوی خدا کرده است." گفتم این به خودشان مربوط بوده است، در ضمن این نشان میداد که وقت این کار را داشتهاند. من اما دلم نمیخواست کسی کمکم کند و وقت درست همان چیزی بود که من نداشتم تا صرف علاقه پیدا کردن به چیزهایی کنم که علاقهای به آنها نداشتم. کشیش گفت:"هیچ امیدی نداری؟ و جدا با این فکر زندگی میکنی که وقتی مردی، میمیری و تمام میشود؟" گفتم:"بله"
کشیش گفت:"در این صورت خدا میتواند کمکت کند. هر آدمی را که در موقعیت تو دیدهام رو به سوی خدا کرده است." گفتم این به خودشان مربوط بوده است، در ضمن این نشان میداد که وقت این کار را داشتهاند. من اما دلم نمیخواست کسی کمکم کند و وقت درست همان چیزی بود که من نداشتم تا صرف علاقه پیدا کردن به چیزهایی کنم که علاقهای به آنها نداشتم. کشیش گفت:"هیچ امیدی نداری؟ و جدا با این فکر زندگی میکنی که وقتی مردی، میمیری و تمام میشود؟" گفتم:"بله"
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.