بریده‌ای از کتاب مکتب خانه اثر مجتبی شریعتی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 35

سه‌ساعتی‌از‌نیمه‌شب‌گذشته‌بود. توی‌رخت‌خواب‌هی‌‌غلت‌می‌‌زدم‌که‌بخوابم‌اما‌نمی‌شد. ‌کلافه‌شده‌بودم‌.اتفاقات‌ان‌روز‌از‌جلوی‌چشمم‌دور‌نمی‌شد. همه‌ان‌ماجرا‌‌یک‌‌طرف،‌حرف‌های‌مشکوک‌حاج‌‌عبدل‌‌‌یک‌طرف.

سه‌ساعتی‌از‌نیمه‌شب‌گذشته‌بود. توی‌رخت‌خواب‌هی‌‌غلت‌می‌‌زدم‌که‌بخوابم‌اما‌نمی‌شد. ‌کلافه‌شده‌بودم‌.اتفاقات‌ان‌روز‌از‌جلوی‌چشمم‌دور‌نمی‌شد. همه‌ان‌ماجرا‌‌یک‌‌طرف،‌حرف‌های‌مشکوک‌حاج‌‌عبدل‌‌‌یک‌طرف.

39

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.