بریده‌ای از کتاب لیلی و مجنون اثر الیاس بن یوسف نظامی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 13

هر روز صبح آنگاه که آسمان ترنج طلایی خورشید را در بر می‌گرفت ، لیلی و مجنون به مکتب می‌رفتند . اما به جای درس و مشق غرق در عالم خیال می‌شدند . لیلی با آنکه چشم به دهان استاد می‌دوخت اما با حرکات ظریف و دخترانه‌اش قیس را روانه والی حیرت می‌کرد . پرنده خیال او را با زنجیر گیسوی خویش اسیر می‌کرد و چشم وجود این ناز پرورده را در آتش عشق می‌سوزاند. قیس از سوزش این عشق ، روز به روز رنجورتر می‌شد و رنگ رخسارش به زردی می‌گرایید...

هر روز صبح آنگاه که آسمان ترنج طلایی خورشید را در بر می‌گرفت ، لیلی و مجنون به مکتب می‌رفتند . اما به جای درس و مشق غرق در عالم خیال می‌شدند . لیلی با آنکه چشم به دهان استاد می‌دوخت اما با حرکات ظریف و دخترانه‌اش قیس را روانه والی حیرت می‌کرد . پرنده خیال او را با زنجیر گیسوی خویش اسیر می‌کرد و چشم وجود این ناز پرورده را در آتش عشق می‌سوزاند. قیس از سوزش این عشق ، روز به روز رنجورتر می‌شد و رنگ رخسارش به زردی می‌گرایید...

25

3

(0/1000)

نظرات

متین دهقانی

متین دهقانی

4 روز پیش

عجب بریده‌ی خوبی!

0

ممنون آقای دهقانی 

0