بریدهای از کتاب فرقه ی اسسین ها: رنسانس اثر الیور باودن
1403/2/6
صفحۀ 86
سرگذشت شومی که برای سه تن از اعضای خانواده آئدیتوره رقم خورد چیز نبود که اتزیو گمان می کرد او در شوک اتفاقاتی که برایش رخ داده بود فرو رفته بود انگاری این اتفاق او را از یک پسر به یک مرد تبدیل کرد . تنها چیزی که تصلی بخش بود وجود مادرش ،کلودیا و کریستینا بود . تفکر انتقام از اوبرتو لحظه ای از ذهنش دور نمی شد ، اما راز هایی که از صندوق مخفی پیدا کرده بود ذهنش رو به سوی رمز گشایی اتفاقاتی که قبل از تولدش رخ داده بود کنجکاو کرد که شاید مرگ جیووانی ، فدریکو و پتروچیو تنها دلیلش رازی که درون نامه ها مخفی شده باشد ، اما تنها چیزی هایی که می دید یک تومار رمزی، یک لباس از جنس ابریشم ، لباسی که با پوشیدنش اتزیو حس قدرت عجیبی در خود حس می کرد و یک زره فولادین که به دست چپش وصل می شد که درونش یک خنجر مخفی جاساز شده بود اما خنجر شکسته بود . اتزیو از مطالعه تومار و نامه های رمز گذاری شده چیزی عایدش نشد ولی کسی را میشناخت که از هوش بالایی برخوردار بود.لئوناردو داوینچی که در دوران جوانی به سر می برد از طریق ماریا مادر اتزیو با اتزیو آشنا شد.اتزیو نزد لئو ناردو آمد و موضوع را برای او شرح داد .لئوناردو پس از مطالعه متوجه مکانیزم خنجر مخفی شد و با ابزار هایی که داشت خنجر را تعمیر کرد. -اتزیو .اتزیو . پا شو . خنجر آماده است . اتزیو کمی به خودش آمد . -برای اینکه خنجر بهتر کار کند من مجبورم انگشت انگشتریت را قطع کنم . اتزیو جا خورد ولی سریع تسلیم شد و انگشتش را برای قطع روی میز گذاشت و چشمانش را بست اما لئوناردو ساطور را به لبه میز کوبید . - نیازی به این کار نیست .خنجر در طول زمان مکانیزمش عوض شده ودیگر نیازی به قطع انگشت نیست . در توماری که برای من آوردی نوشته شده که تعدادی از انها در فلورانس ، ونیز ،مونته ریجیونی ویلا ،فورلی مخفی شده ، پیدا کردن آنها به یافتن پاسخ معما کمک می کند . آنها را پیدا کن و نزد من بیاور قطعا آنها ما را از آینده ای هولناک آگاه می کنند.
سرگذشت شومی که برای سه تن از اعضای خانواده آئدیتوره رقم خورد چیز نبود که اتزیو گمان می کرد او در شوک اتفاقاتی که برایش رخ داده بود فرو رفته بود انگاری این اتفاق او را از یک پسر به یک مرد تبدیل کرد . تنها چیزی که تصلی بخش بود وجود مادرش ،کلودیا و کریستینا بود . تفکر انتقام از اوبرتو لحظه ای از ذهنش دور نمی شد ، اما راز هایی که از صندوق مخفی پیدا کرده بود ذهنش رو به سوی رمز گشایی اتفاقاتی که قبل از تولدش رخ داده بود کنجکاو کرد که شاید مرگ جیووانی ، فدریکو و پتروچیو تنها دلیلش رازی که درون نامه ها مخفی شده باشد ، اما تنها چیزی هایی که می دید یک تومار رمزی، یک لباس از جنس ابریشم ، لباسی که با پوشیدنش اتزیو حس قدرت عجیبی در خود حس می کرد و یک زره فولادین که به دست چپش وصل می شد که درونش یک خنجر مخفی جاساز شده بود اما خنجر شکسته بود . اتزیو از مطالعه تومار و نامه های رمز گذاری شده چیزی عایدش نشد ولی کسی را میشناخت که از هوش بالایی برخوردار بود.لئوناردو داوینچی که در دوران جوانی به سر می برد از طریق ماریا مادر اتزیو با اتزیو آشنا شد.اتزیو نزد لئو ناردو آمد و موضوع را برای او شرح داد .لئوناردو پس از مطالعه متوجه مکانیزم خنجر مخفی شد و با ابزار هایی که داشت خنجر را تعمیر کرد. -اتزیو .اتزیو . پا شو . خنجر آماده است . اتزیو کمی به خودش آمد . -برای اینکه خنجر بهتر کار کند من مجبورم انگشت انگشتریت را قطع کنم . اتزیو جا خورد ولی سریع تسلیم شد و انگشتش را برای قطع روی میز گذاشت و چشمانش را بست اما لئوناردو ساطور را به لبه میز کوبید . - نیازی به این کار نیست .خنجر در طول زمان مکانیزمش عوض شده ودیگر نیازی به قطع انگشت نیست . در توماری که برای من آوردی نوشته شده که تعدادی از انها در فلورانس ، ونیز ،مونته ریجیونی ویلا ،فورلی مخفی شده ، پیدا کردن آنها به یافتن پاسخ معما کمک می کند . آنها را پیدا کن و نزد من بیاور قطعا آنها ما را از آینده ای هولناک آگاه می کنند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.