بریدۀ کتاب
1402/4/10
4.3
88
صفحۀ 71
بابالنگ دراز عزیز. شما کجا هستید. شما را به خدا به یاد من باشید. من خیلی تنها هستم و دلم میخواهد یک نفر به یاد من باشد. آه بابا کاش شما را میشناختم آن وقت هرگاه یکی از ما غمگین بود یکدیگر را دلداری میدادیم. گمان نمی کنم بتوانم بیش از این در لاک ویلو بمانم. خیال دارم از اینجا بروم. من بیماری تنهایی دارم و تشنه خانواده هستم...:))
بابالنگ دراز عزیز. شما کجا هستید. شما را به خدا به یاد من باشید. من خیلی تنها هستم و دلم میخواهد یک نفر به یاد من باشد. آه بابا کاش شما را میشناختم آن وقت هرگاه یکی از ما غمگین بود یکدیگر را دلداری میدادیم. گمان نمی کنم بتوانم بیش از این در لاک ویلو بمانم. خیال دارم از اینجا بروم. من بیماری تنهایی دارم و تشنه خانواده هستم...:))
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.