بریدۀ کتاب

پناه

1402/4/10

بابا لنگ دراز
بریدۀ کتاب

صفحۀ 71

بابالنگ دراز عزیز. شما کجا هستید. شما را به خدا به یاد من باشید. من خیلی تنها هستم و دلم می‎خواهد یک نفر به یاد من باشد. آه بابا کاش شما را می‎شناختم آن وقت هرگاه یکی از ما غمگین بود یکدیگر را دلداری می‎دادیم. گمان نمی‎ کنم بتوانم بیش از این در لاک ویلو بمانم. خیال دارم از اینجا بروم. من بیماری تنهایی دارم و تشنه خانواده هستم...:))

بابالنگ دراز عزیز. شما کجا هستید. شما را به خدا به یاد من باشید. من خیلی تنها هستم و دلم می‎خواهد یک نفر به یاد من باشد. آه بابا کاش شما را می‎شناختم آن وقت هرگاه یکی از ما غمگین بود یکدیگر را دلداری می‎دادیم. گمان نمی‎ کنم بتوانم بیش از این در لاک ویلو بمانم. خیال دارم از اینجا بروم. من بیماری تنهایی دارم و تشنه خانواده هستم...:))

1

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.