بریدهای از کتاب ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر اثر لوئیس ساکر
1404/3/8
صفحۀ 83
کولین از کنارش گذشت. برادلی صدا زد: «سلام کولین!» کولین ایستاد، شگفتزده نگاهش کرد و بدون اینکه جواب سلامش رو بده دور شد. برادلی دلخور نشد. به کولین سلام کرده بود چون میدونست کارلا چنین رفتاری رو تایید میکنه. احساس میکرد کارلا مراقبشه. براش مهم نبود که کولین جواب سلامش رو نداده بود، برای اینکه تو قلبش صدای کارلا رو شنید که گفت: «سلام برادلی، خوشحالم میبینمت.»
کولین از کنارش گذشت. برادلی صدا زد: «سلام کولین!» کولین ایستاد، شگفتزده نگاهش کرد و بدون اینکه جواب سلامش رو بده دور شد. برادلی دلخور نشد. به کولین سلام کرده بود چون میدونست کارلا چنین رفتاری رو تایید میکنه. احساس میکرد کارلا مراقبشه. براش مهم نبود که کولین جواب سلامش رو نداده بود، برای اینکه تو قلبش صدای کارلا رو شنید که گفت: «سلام برادلی، خوشحالم میبینمت.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.