بریده‌ای از کتاب یک خوشه انگور سرخ اثر فاطمه سلیمانی ازندریانی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 62

پرسید: «چرا اکثر مردم از مرگ می‌ترسند و از آن هراسناکند؟» مرگ، مرگ، مرگ... مردک دیوانه، همان زمان هم سال‌ها به عزرائیل بدهکار بود و باز حرفش هراس از مرگ بود. محمد اما هیچ ناراحتی به خود راه نداد از حرف مرگ آن هم در مبارک‌باد دامادی‌اش. صدایش به غایت آرام بود. - چون مردم نسبت به مرگ نادانند و از آن اطلاعی ندارند.

پرسید: «چرا اکثر مردم از مرگ می‌ترسند و از آن هراسناکند؟» مرگ، مرگ، مرگ... مردک دیوانه، همان زمان هم سال‌ها به عزرائیل بدهکار بود و باز حرفش هراس از مرگ بود. محمد اما هیچ ناراحتی به خود راه نداد از حرف مرگ آن هم در مبارک‌باد دامادی‌اش. صدایش به غایت آرام بود. - چون مردم نسبت به مرگ نادانند و از آن اطلاعی ندارند.

13

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.