بریدهای از کتاب شایعات اطراف دکه روزنامه فروشی اثر رسول یونان
1404/6/16
صفحۀ 26
قدم هایش را تندتر برمیداشت تا از رنج ها بگریزد . اما آنها دست بردار نبودند ، همراه با او می دویدند . از وقتی به دنیا آمده بود مثل سایه اش با او بودند . گذشته را مرور میکرد و می دوید، غرق در فکر بود . اگر مستقیم می دوید به دیوار بر میخورد ! دور یک دایره ی فرضی می دوید ؛ حیاط زندان کوچک بود !!!!!!
قدم هایش را تندتر برمیداشت تا از رنج ها بگریزد . اما آنها دست بردار نبودند ، همراه با او می دویدند . از وقتی به دنیا آمده بود مثل سایه اش با او بودند . گذشته را مرور میکرد و می دوید، غرق در فکر بود . اگر مستقیم می دوید به دیوار بر میخورد ! دور یک دایره ی فرضی می دوید ؛ حیاط زندان کوچک بود !!!!!!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.