بریدۀ کتاب

سرای نمک و اندوه‏‫
بریدۀ کتاب

صفحۀ 323

«تا حالا آرزوی تو برآورده شده؟» لبخندش دوباره رنگی از خجالت به خود گرفت و نوک گوش هایش صورتی رنگ شد. «با دختری آشنا شدم که به لاك پشت‌ها شنا یاد میداد، مگه نه؟»

«تا حالا آرزوی تو برآورده شده؟» لبخندش دوباره رنگی از خجالت به خود گرفت و نوک گوش هایش صورتی رنگ شد. «با دختری آشنا شدم که به لاك پشت‌ها شنا یاد میداد، مگه نه؟»

2

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.