بریدهای از کتاب از کدام سو اثر نرجس شکوریان فرد
1403/3/8
صفحۀ 94
-نمی تونست حرف بزنه...نگاه کنه...بخنده ...خیلی قشنگ میخندید.بی رحمانه پیچیدنش توی پارچه ی سفید و گذاشتنش توی خاک....باور می کنی فرید عادت نداشت رو زمین بخوابه،اما اونا صورتش را گذاشتند رو خاک . می لرزد : دستاش بسته بود. پاهاش بسته بود . با شدت بلند می شود و فریاد می زند: اون پنبه ها چی بود دور دهنش؟ میچرخد و رو به من خم می شود چرا دستاشو بسته بودند ؟فرید همیشه آزاد بود خیلی قشنگ می رقصید. دیوانه شده است و دارد دیوانه ام می کند ...زمزمه میکند... گاهی با خودش صحبت می کند ... گاهی رو به من فریاد میزد: لذت رو اون به مون می داد. گاهی مخاطبش فرید است. لحظه ای التماس میکند. لحظه ای سکوت میکند و خیره می شود.حرف هایش نامفهوم است
-نمی تونست حرف بزنه...نگاه کنه...بخنده ...خیلی قشنگ میخندید.بی رحمانه پیچیدنش توی پارچه ی سفید و گذاشتنش توی خاک....باور می کنی فرید عادت نداشت رو زمین بخوابه،اما اونا صورتش را گذاشتند رو خاک . می لرزد : دستاش بسته بود. پاهاش بسته بود . با شدت بلند می شود و فریاد می زند: اون پنبه ها چی بود دور دهنش؟ میچرخد و رو به من خم می شود چرا دستاشو بسته بودند ؟فرید همیشه آزاد بود خیلی قشنگ می رقصید. دیوانه شده است و دارد دیوانه ام می کند ...زمزمه میکند... گاهی با خودش صحبت می کند ... گاهی رو به من فریاد میزد: لذت رو اون به مون می داد. گاهی مخاطبش فرید است. لحظه ای التماس میکند. لحظه ای سکوت میکند و خیره می شود.حرف هایش نامفهوم است
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.