بریدهای از کتاب شب های روشن اثر فیودور داستایفسکی
1403/12/17
صفحۀ 81
کوشید لبخندی بزند و آرام شود، اما چانه اش میلرزید و سینه اس همچنان در تلاطم بود.
کوشید لبخندی بزند و آرام شود، اما چانه اش میلرزید و سینه اس همچنان در تلاطم بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.