بریده‌ای از کتاب دختر شینا اثر بهناز ضرابی زاده

دختر شینا
بریدۀ کتاب

صفحۀ 164

یک دفعه از دهانم پرید و گفتم:(( چون دوستت دارم.)) این اولین باری بود که این حرف را میزدم.. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد . خودم هم حالم بد شد . رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زار زار گریه کردم. کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم .‌ دستش را گذاشت روی شانه ام ، گفت:((یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان . حالا چرا !؟ کاش این دم آخر هم نگفته بودی . دلم را می لرزانی و می فرستی‌ام دم تیغ.)) من هم تورا دوست دارم . اما چه کنم!؟ تکلیف چیز دیگری است.

یک دفعه از دهانم پرید و گفتم:(( چون دوستت دارم.)) این اولین باری بود که این حرف را میزدم.. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد . خودم هم حالم بد شد . رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زار زار گریه کردم. کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم .‌ دستش را گذاشت روی شانه ام ، گفت:((یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان . حالا چرا !؟ کاش این دم آخر هم نگفته بودی . دلم را می لرزانی و می فرستی‌ام دم تیغ.)) من هم تورا دوست دارم . اما چه کنم!؟ تکلیف چیز دیگری است.

86

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.