بریده‌ای از کتاب پیاده ها ماه را می نوشند اثر محمود ابراهیم قزوینی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

علی در حالی که چشمانش را به آرامی می مالید، نگاهش را به دیگر سوی اتاق خیره نمود. پرستو داشت با چادر صورتی رنگش با آواز مناجات صبحگاهی اش دلربایی می کرد. عروسکی شده بود برای خودش.

علی در حالی که چشمانش را به آرامی می مالید، نگاهش را به دیگر سوی اتاق خیره نمود. پرستو داشت با چادر صورتی رنگش با آواز مناجات صبحگاهی اش دلربایی می کرد. عروسکی شده بود برای خودش.

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.