بریدۀ کتاب

آخرین نماز در حلب: زندگی نامه و خاطرات جوان مومن انقلابی مدافع حرم، پاسدار شهید عباس دانشگر
بریدۀ کتاب

صفحۀ 35

مومن دانشگر ، پدر شهید روزی من و عباس در حیاط روی تخت چوبی نشسته بودیم. از عباس پرسیدم: «اگه من از شما یه لیوان آب طلب کنم و شما سریع بری و برای من آب بیاری ، فکر می‌کنی برخورد من چطور خواهد بود؟» گفت: «معلومه از من تشکر می‌کنی.» «حالا اگر چند دقیقه با تاخیر برای من آب بیاری چی؟» «شاید تشکر سردی از من بکنی. گفتم: «اگه ده-پانزده دقیقه دیر بیاری؟» «تشکر نمی‌کنی.» گفتم: «نماز اول وقت هم همین‌طوره. اگه اول وقت خوندی، محبت خدا و ثواب زیاد به همراهش خواهد بود. و اگه نماز هرچه از سر وقت دیر بخونی ثوابش کمتر می‌شه.

مومن دانشگر ، پدر شهید روزی من و عباس در حیاط روی تخت چوبی نشسته بودیم. از عباس پرسیدم: «اگه من از شما یه لیوان آب طلب کنم و شما سریع بری و برای من آب بیاری ، فکر می‌کنی برخورد من چطور خواهد بود؟» گفت: «معلومه از من تشکر می‌کنی.» «حالا اگر چند دقیقه با تاخیر برای من آب بیاری چی؟» «شاید تشکر سردی از من بکنی. گفتم: «اگه ده-پانزده دقیقه دیر بیاری؟» «تشکر نمی‌کنی.» گفتم: «نماز اول وقت هم همین‌طوره. اگه اول وقت خوندی، محبت خدا و ثواب زیاد به همراهش خواهد بود. و اگه نماز هرچه از سر وقت دیر بخونی ثوابش کمتر می‌شه.

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.