بریدۀ کتاب

 امیری

1403/5/7

ام علاء؛ روایت زندگی‌ ام‌ الشهداء فخرالسادات طباطبایی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 210

دو هفته بعد از زایمانم یکی از هم بندهای سید محمد که تازه آزاد شده بود، پیامی آورد. گفت : سید محمد نقشه‌ای کشیده تا بتونه از پنجره کوچک حمام زندان که رو به خیابان است شما رو ببیند. بگو، در فلان روز و فلان ساعت بیایند آن طرف خیابان و نوزاد را هم بیاورند. اگر پسر است در پارچه سبز و اگر دختر است در پارچه سفید بپیچند....

دو هفته بعد از زایمانم یکی از هم بندهای سید محمد که تازه آزاد شده بود، پیامی آورد. گفت : سید محمد نقشه‌ای کشیده تا بتونه از پنجره کوچک حمام زندان که رو به خیابان است شما رو ببیند. بگو، در فلان روز و فلان ساعت بیایند آن طرف خیابان و نوزاد را هم بیاورند. اگر پسر است در پارچه سبز و اگر دختر است در پارچه سفید بپیچند....

9

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.