بریدۀ کتاب

مرگ تا تاریکی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 141

جهان جای بسیار بد و وحشتناکی به نظر می آمد، همه ساکنانش مظنون بودند و من بَرهٔ آواره ای بودم با زنگوله‌ای آویزان به گردنش که از دره مرگ عبور می کرد.

جهان جای بسیار بد و وحشتناکی به نظر می آمد، همه ساکنانش مظنون بودند و من بَرهٔ آواره ای بودم با زنگوله‌ای آویزان به گردنش که از دره مرگ عبور می کرد.

14

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.