بریده‌ای از کتاب تفسیر عتیق نیشابوری (قصه ها) اثر عتیق بن محمد سورآبادی

تفسیر عتیق نیشابوری (قصه ها)
بریدۀ کتاب

صفحۀ 90

جبرئیل آمد و گفت: مرا می‌دانی؟ گفت: نورت با نور فریشتگان می‌ماند. گفت: من جبرئیلم. پس به زمین اشارت کرد، گفت: گشاده شو! زمین گشاده شد و می‌شکافت، تا آن صخره‌ای که زمین بر او نهاده است پدید آمد. جبرئیل گفت: بنگر تا چه بینی؟ گفت: موری می‌بینم بر آن سنگ. گفت: نیز چه می‌بینی؟ گفت: طعامی در دهان دارد، می‌خورد. گفت: خدای می‌گوید من موری را بی‌روزی در میان سنگی فراموش نکرده‌ام. تو را بر پشت زمین فراموش کنم که تو کجایی و وقت خلاصی تو کی است؟

جبرئیل آمد و گفت: مرا می‌دانی؟ گفت: نورت با نور فریشتگان می‌ماند. گفت: من جبرئیلم. پس به زمین اشارت کرد، گفت: گشاده شو! زمین گشاده شد و می‌شکافت، تا آن صخره‌ای که زمین بر او نهاده است پدید آمد. جبرئیل گفت: بنگر تا چه بینی؟ گفت: موری می‌بینم بر آن سنگ. گفت: نیز چه می‌بینی؟ گفت: طعامی در دهان دارد، می‌خورد. گفت: خدای می‌گوید من موری را بی‌روزی در میان سنگی فراموش نکرده‌ام. تو را بر پشت زمین فراموش کنم که تو کجایی و وقت خلاصی تو کی است؟

4

19

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.