بریدهای از کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم اثر نادر ابراهیمی
1404/4/2
صفحۀ 14
عابر در جستوجوی پارههای یک رؤیا ذهن فرسوده اش را میکاود. قماربازها تا صبح بیدار خواهند نشست و دود، دیدگانت را آزار خواهد داد. آنها که تا سپیده صبح بیدار مینشینند ستایشگران بیداری نیستند. رهگذر، پارههای تصورش را نمییابد و به خود میگوید که به همه چیز میشود اندیشید، و سگها را نفرین میکند. نفرین پیامآور درماندگیست و دشنام برای او برادریست حقیر...
عابر در جستوجوی پارههای یک رؤیا ذهن فرسوده اش را میکاود. قماربازها تا صبح بیدار خواهند نشست و دود، دیدگانت را آزار خواهد داد. آنها که تا سپیده صبح بیدار مینشینند ستایشگران بیداری نیستند. رهگذر، پارههای تصورش را نمییابد و به خود میگوید که به همه چیز میشود اندیشید، و سگها را نفرین میکند. نفرین پیامآور درماندگیست و دشنام برای او برادریست حقیر...
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.