بریده‌ای از کتاب بازی با مرگ اثر زاهاریا استانکو

آوا

آوا

1403/10/19

بریدۀ کتاب

صفحۀ 186

دلم میخواست هميشه با شور شناختن زندگی کنم. آرزو داشتم تا آخر ، در شور امید به زندگی باقی بمانم. گرچه به این زندگی دیگر امیدی نداشتم، ولی هنوز به قهقرای نومیدی نرسیده بودم. آنچنان امیدی به رسیدن به اوج تابناک زندگی داشتم که از شدت اشتیاق نزدیک به انفجار بود.

دلم میخواست هميشه با شور شناختن زندگی کنم. آرزو داشتم تا آخر ، در شور امید به زندگی باقی بمانم. گرچه به این زندگی دیگر امیدی نداشتم، ولی هنوز به قهقرای نومیدی نرسیده بودم. آنچنان امیدی به رسیدن به اوج تابناک زندگی داشتم که از شدت اشتیاق نزدیک به انفجار بود.

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.