بریدۀ کتاب

سلام بر ابراهیم: ادامه زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 162

یک بسته را به ابراهیم دادم و گفتم: برایت نان و کباب آوردم. ابراهیم همینطور که پشت فرمان نشسته بود، نان و کباب را از من گرفت و با دست دیگر از شیشه ماشین به بیرون پرت کرد! بعد هم گفت:«من با بسیجی‌ها نان و سیب زمینی خوردم. بگذار این غذا را حیوانات بیابان بخورند!»

یک بسته را به ابراهیم دادم و گفتم: برایت نان و کباب آوردم. ابراهیم همینطور که پشت فرمان نشسته بود، نان و کباب را از من گرفت و با دست دیگر از شیشه ماشین به بیرون پرت کرد! بعد هم گفت:«من با بسیجی‌ها نان و سیب زمینی خوردم. بگذار این غذا را حیوانات بیابان بخورند!»

4

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.