بریدهای از کتاب خواهران گمشده ( مجموعهی پادشاه پریان ) اثر هالی بلک
1403/9/25
صفحۀ 21
اما تا وقتی سروکله ی مدوک پیدا نشده بود این تفاوت ها زیاد مهم به نظر نمی رسیدند؛ تا آن روز که تو به او حمله کردی و من زدم زیر گریه. سعی کردی به او ضربه بزنی تلاشت بی فایده و احمقانه بود. طوری به سمتش یورش میبردی که انگار جانت برایت اهمیت نداشت. بعد از آن انگار همه چیز برایت دعوت به مبارزه ای بود که نمی توانستی دست رد به سینه اش بزنی
اما تا وقتی سروکله ی مدوک پیدا نشده بود این تفاوت ها زیاد مهم به نظر نمی رسیدند؛ تا آن روز که تو به او حمله کردی و من زدم زیر گریه. سعی کردی به او ضربه بزنی تلاشت بی فایده و احمقانه بود. طوری به سمتش یورش میبردی که انگار جانت برایت اهمیت نداشت. بعد از آن انگار همه چیز برایت دعوت به مبارزه ای بود که نمی توانستی دست رد به سینه اش بزنی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.