بریدهای از کتاب دختری که ماه را نوشید! اثر کلی بارنهیل
2 روز پیش
صفحۀ 49
زان میتوانست جادو هارا پشت سرش ببیند که مثل پیچک به او وصل اند . آبی و نقره ای . نقره ای ، آبی . دختر و جادو هایش توی هوا پیچ و تاب میخوردند ، موج برمی داشتند ، حرکت می کردند و رد عبورشان روی خاک میماند . زان دنبال دختر راه می افتاد و تمیزشان می کرد .
زان میتوانست جادو هارا پشت سرش ببیند که مثل پیچک به او وصل اند . آبی و نقره ای . نقره ای ، آبی . دختر و جادو هایش توی هوا پیچ و تاب میخوردند ، موج برمی داشتند ، حرکت می کردند و رد عبورشان روی خاک میماند . زان دنبال دختر راه می افتاد و تمیزشان می کرد .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.