بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 26

روزی در حال درس خواندن بودیم، که ناگهان رضاشاه وارد کلاس شد. من که زیر چشمی نگاه می کردم دیدم که رئیس کلاس مخصوص ( سرهنگ محمد خان) اشاره ای به من کرد و شاه آمدو پهلوی من ایستاد. البته من در آن سن به خود می لرزیدم و از وضع وقیافه او و شنل آبی که بر دوش داشت می ترسیدم و علاقه داشتم که زودتر از کنارم رد شود. ولی او توقف کرد و به من گفت:« تو از همین امروز پس از پایان کلاس درس به ساختمان ولیعهد می روی و با هم درس حاضر می کنید تا ولیعهد بخوابد. این کار روزانه تو خواهد بود. روزهای جمعه و تعطیل هم باید پهلوی ولیعهد بیایی!» من آن موقع پیش خودم حدس زدم که شاید این حادثه با شاگرد اولی من مربوط باشد ، چون تأکید شاه بر درس حاضر کردن بود. بعدها متوجه شدم که همین بوده است. به هر حال، پس از پایان کلاس به‌دنبال ولیعهد به ساختمان او رفتم و از آن پس در کلاس هم کنار او نشستم.

روزی در حال درس خواندن بودیم، که ناگهان رضاشاه وارد کلاس شد. من که زیر چشمی نگاه می کردم دیدم که رئیس کلاس مخصوص ( سرهنگ محمد خان) اشاره ای به من کرد و شاه آمدو پهلوی من ایستاد. البته من در آن سن به خود می لرزیدم و از وضع وقیافه او و شنل آبی که بر دوش داشت می ترسیدم و علاقه داشتم که زودتر از کنارم رد شود. ولی او توقف کرد و به من گفت:« تو از همین امروز پس از پایان کلاس درس به ساختمان ولیعهد می روی و با هم درس حاضر می کنید تا ولیعهد بخوابد. این کار روزانه تو خواهد بود. روزهای جمعه و تعطیل هم باید پهلوی ولیعهد بیایی!» من آن موقع پیش خودم حدس زدم که شاید این حادثه با شاگرد اولی من مربوط باشد ، چون تأکید شاه بر درس حاضر کردن بود. بعدها متوجه شدم که همین بوده است. به هر حال، پس از پایان کلاس به‌دنبال ولیعهد به ساختمان او رفتم و از آن پس در کلاس هم کنار او نشستم.

29

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.