بریدهای از کتاب روزگاران: کتاب شناسایی اثر رضا رسولی
1402/9/11
صفحۀ 64
با آن تبلیغاتی که شده بود،وقتی اسیر می شدند،منتظر بودند بزنیمشان و شکنجه شان کنیم،یا بکشیمشان؛اما خیلی وقت ها،وقتی میرسیدند به جای فحش و کتک کمپوت می خوردند. گاهی هم بچه ها شورش را در می آوردند. توی گیلان غرب،آمده بودند یکی از اسرا را تحویل بدهند. _دوروز پیش گرفتیمش _این دو روز کجا بوده؟ _هیچی برده بودیمش باختران باهم رفتیم حموم .یه گشتی هم تو شهر زدیم و بستنی خوردیم گاهی خود اسیر ها می آمدند اطلاعات عملیات،همه چیز را سیر تا پیاز می گفتند بیچک و چانه،بی کتک، بی تهدید.
با آن تبلیغاتی که شده بود،وقتی اسیر می شدند،منتظر بودند بزنیمشان و شکنجه شان کنیم،یا بکشیمشان؛اما خیلی وقت ها،وقتی میرسیدند به جای فحش و کتک کمپوت می خوردند. گاهی هم بچه ها شورش را در می آوردند. توی گیلان غرب،آمده بودند یکی از اسرا را تحویل بدهند. _دوروز پیش گرفتیمش _این دو روز کجا بوده؟ _هیچی برده بودیمش باختران باهم رفتیم حموم .یه گشتی هم تو شهر زدیم و بستنی خوردیم گاهی خود اسیر ها می آمدند اطلاعات عملیات،همه چیز را سیر تا پیاز می گفتند بیچک و چانه،بی کتک، بی تهدید.
4
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.