بریدهای از کتاب اسم تو مصطفاست اثر راضیه تجار
1402/9/2
صفحۀ 199
گفتی: بریم برای محمدعلی شناسنامه بگیریم. من و محمدعلی آمدیم داخل ماشین. فرصت خوبی بود کنارت باشم. ساعتی بعد شناسنامه را گرفتی و آمدی. _ بفرما ، اینم شناسنامهٔ شازده، فقط یه مُهر کم داره! _ مُهرِ چی؟! _ شهادت !! _ از حالا؟ _آره دیگه ، یادت باشه قراره بره! نگاهی به شناسنامه کردم و نگاهی به محمدعلی: «قبول!»
گفتی: بریم برای محمدعلی شناسنامه بگیریم. من و محمدعلی آمدیم داخل ماشین. فرصت خوبی بود کنارت باشم. ساعتی بعد شناسنامه را گرفتی و آمدی. _ بفرما ، اینم شناسنامهٔ شازده، فقط یه مُهر کم داره! _ مُهرِ چی؟! _ شهادت !! _ از حالا؟ _آره دیگه ، یادت باشه قراره بره! نگاهی به شناسنامه کردم و نگاهی به محمدعلی: «قبول!»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.