بریده‌ای از کتاب پسر هزارساله اثر راس ولفورد

Sh

Sh

3 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 49

«سخت‌ترین قسمتش این بود که نمی‌تونستیم سوگواری کنیم. مجبور بودم وانمود کنم به اندازه ی کسی که تازه با اون ملاقات کرده، ناراحتم و وانمود کنم که تو به خاطر این گریه می‌کنی که کم سن و سالی و مرگ هر کسی تو رو ناراحت می‌کنه، نه به خاطر این‌که پدرت گم شده.»

«سخت‌ترین قسمتش این بود که نمی‌تونستیم سوگواری کنیم. مجبور بودم وانمود کنم به اندازه ی کسی که تازه با اون ملاقات کرده، ناراحتم و وانمود کنم که تو به خاطر این گریه می‌کنی که کم سن و سالی و مرگ هر کسی تو رو ناراحت می‌کنه، نه به خاطر این‌که پدرت گم شده.»

23

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.