بریدۀ کتاب
4 روز پیش
صفحۀ 93
پیر مرد: افسوس، آقا، شما راهتان را نمیبینید. گلاستر: من راهی ندارم، پس چشم هم نمیخواهم؛ موقعی سکندری خوردم که چشم داشتم… شاید زنده ماندم و تو را [ادگار] در آغوش کشیدم، آنگاه خواهم گفت دوباره چشم دارم.
پیر مرد: افسوس، آقا، شما راهتان را نمیبینید. گلاستر: من راهی ندارم، پس چشم هم نمیخواهم؛ موقعی سکندری خوردم که چشم داشتم… شاید زنده ماندم و تو را [ادگار] در آغوش کشیدم، آنگاه خواهم گفت دوباره چشم دارم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.