بریده‌ای از کتاب داستان های یه قل دو قل اثر طاهره ایبد

بریدۀ کتاب

صفحۀ 28

بعدش مامانی و بابایی در گوش هم، پچ‌پچ می‌کردند . آن بچه فضول دوباره سر و کله اش پیدا شد؛ من ترسیدم که توی چشم من هم انگشت بکند . خواستم قبل از اینکه او با انگشت چشمم را کور کند ، من انگشتم را بزنم توی چشمش ، ولی هرچه دستم را بردم بالا، به صورتش نرسید. آن بچه فضولنشست کنار من و هی به من نگاه کرد و هی نگاه کرد.من دوستش نداشتم . پوشکش هم بوی بدی می داد. گمانم پی پی کرده بود. بعد آن بچه فضول....

بعدش مامانی و بابایی در گوش هم، پچ‌پچ می‌کردند . آن بچه فضول دوباره سر و کله اش پیدا شد؛ من ترسیدم که توی چشم من هم انگشت بکند . خواستم قبل از اینکه او با انگشت چشمم را کور کند ، من انگشتم را بزنم توی چشمش ، ولی هرچه دستم را بردم بالا، به صورتش نرسید. آن بچه فضولنشست کنار من و هی به من نگاه کرد و هی نگاه کرد.من دوستش نداشتم . پوشکش هم بوی بدی می داد. گمانم پی پی کرده بود. بعد آن بچه فضول....

4

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.