بریده‌ای از کتاب در جبهه غرب خبری نیست اثر اریش ماریا رمارک

بریدۀ کتاب

صفحۀ 22

از لحظه‌ای که به اینجا آمده‌ایم، بدون آنکه کوچک‌ترین تلاشی بکنیم، از گذشته‌ی خود جدا شده‌ایم. گاهی سعی می‌کنیم نگاهی به گذشته بیاندازیم و توضیحی برای این تغییر پیدا کنیم، اما موفق نمی‌شویم. برای ما جوانان بیست ساله همه چیز به نحو عجیبی مبهم است: برای کروپ، مولر، لیر و برای من، برای تمام کسانی که کانتورک آنها را جوانان آهنی می‌خواند. مردان مسن‌تر از ما گذشته مشترکی دارند. آنها همسر، فرزند، شغل و مقامی دارند. گذشته‌ی چنان نیرومندی دارند که جنگ نمی‌تواند پاکش کند. اما ما جوانان بیست ساله تنها والدینی داریم و شاید بعضی‌های‌مان نامزدی. والدین‌مان دیگر نفوذی بر ما نداشته‌اند و دخترها نیز تاثیر چندانی بر ما نگذاشته‌اند. فقط همین؛ البته کمی هم سرگرمی و مقداری شور و شوق مدرسه. زندگی‌مان از این فراتر نمی‌رود که از این‌ها هم چیزی نمانده.

از لحظه‌ای که به اینجا آمده‌ایم، بدون آنکه کوچک‌ترین تلاشی بکنیم، از گذشته‌ی خود جدا شده‌ایم. گاهی سعی می‌کنیم نگاهی به گذشته بیاندازیم و توضیحی برای این تغییر پیدا کنیم، اما موفق نمی‌شویم. برای ما جوانان بیست ساله همه چیز به نحو عجیبی مبهم است: برای کروپ، مولر، لیر و برای من، برای تمام کسانی که کانتورک آنها را جوانان آهنی می‌خواند. مردان مسن‌تر از ما گذشته مشترکی دارند. آنها همسر، فرزند، شغل و مقامی دارند. گذشته‌ی چنان نیرومندی دارند که جنگ نمی‌تواند پاکش کند. اما ما جوانان بیست ساله تنها والدینی داریم و شاید بعضی‌های‌مان نامزدی. والدین‌مان دیگر نفوذی بر ما نداشته‌اند و دخترها نیز تاثیر چندانی بر ما نگذاشته‌اند. فقط همین؛ البته کمی هم سرگرمی و مقداری شور و شوق مدرسه. زندگی‌مان از این فراتر نمی‌رود که از این‌ها هم چیزی نمانده.

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.