بریده‌ای از کتاب قصر آبی اثر لوسی مود مونتگمری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 107

به طرز غم انگیزی احساس تنهایی می‌کرد. وقتی که ذهنش به کار افتاد، از خودش پرسید که چه احساسی دارد آدم یک نفر را داشته باشد که با او همدردی کند، یک نفر که واقعا اهمیت بدهد. که حتی اگر هیچ کار دیگری هم نمی‌کند، فقط دستش را محکم نگه دارد. یک نفر که فقط بگوید، " می‌دانم. ترسناک است، شجاع باش! خیلی زود خوب می‌شوی! " نه کسی که فقط غرغر کند و گوش به زنگ باشد.

به طرز غم انگیزی احساس تنهایی می‌کرد. وقتی که ذهنش به کار افتاد، از خودش پرسید که چه احساسی دارد آدم یک نفر را داشته باشد که با او همدردی کند، یک نفر که واقعا اهمیت بدهد. که حتی اگر هیچ کار دیگری هم نمی‌کند، فقط دستش را محکم نگه دارد. یک نفر که فقط بگوید، " می‌دانم. ترسناک است، شجاع باش! خیلی زود خوب می‌شوی! " نه کسی که فقط غرغر کند و گوش به زنگ باشد.

45

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.