بریدهای از کتاب دختری که پروانه شد اثر رقیه بابایی
1403/4/28
صفحۀ 95
یاد پروانه های اتاق فاطمه ی زهرا افتاد. ذوق زده گفت : راستی پدر ! تو انا اعتیناک الکوثر را شنیده ای ؟ زبیده زد زیر خنده و گفت : هنوز چند لحظه نشده که قرار بود سخن نگویی ! پدر دستی روی سرش کشید و گفت : اشکال ندارد سخن گفتن راه طولانی را نزدیک می کند ، آن هم سخنی که آسمانی است و وعده از آینده ای روشن می دهد . زیتون به ماه نگاه کرد و لبخندی زد صدایش در میان کوه و ستاره پیچید .
یاد پروانه های اتاق فاطمه ی زهرا افتاد. ذوق زده گفت : راستی پدر ! تو انا اعتیناک الکوثر را شنیده ای ؟ زبیده زد زیر خنده و گفت : هنوز چند لحظه نشده که قرار بود سخن نگویی ! پدر دستی روی سرش کشید و گفت : اشکال ندارد سخن گفتن راه طولانی را نزدیک می کند ، آن هم سخنی که آسمانی است و وعده از آینده ای روشن می دهد . زیتون به ماه نگاه کرد و لبخندی زد صدایش در میان کوه و ستاره پیچید .
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.