بریده‌ای از کتاب سه کتاب: مثل همه ی عصرها، طعم گس خرمالو، یک روز مانده به عید پاک اثر زویا پیرزاد

بریدۀ کتاب

صفحۀ 9

من و درخت چنار روبه‌روی پنجره با هم دوست بودیم. درخت چنار هم مثل من از رفتن‌ها سر در نمی‌آورد. همیشه از یکدیگر می‌پرسیدم:«آدم‌ها چرا می‌روند؟ دنبال چه می‌روند؟ کجا می‌روند؟»

من و درخت چنار روبه‌روی پنجره با هم دوست بودیم. درخت چنار هم مثل من از رفتن‌ها سر در نمی‌آورد. همیشه از یکدیگر می‌پرسیدم:«آدم‌ها چرا می‌روند؟ دنبال چه می‌روند؟ کجا می‌روند؟»

391

28

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.