بریده‌ای از کتاب شهیدان زنده اند: چهل حکایت از حضور شهدا پس از شهادت در دنیا اثر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 63

مادر که محو جمال فرزند است می‌گوید:《 چیزی نمی‌خوام ؛ فقط جلسه قرآن که می‌روم ، همه قرآن می‌خوانند و من نمی‌توانم بخوانم. برای همین خجالت می‌کشم. می‌دونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخوان.》پسر هم می‌گوید:《 مادر ، نماز صبحت را که خواندی قرآن را بردار و بخوان.》 بعد از نماز صبح ، یاد حرف پسرش افتاد. قرآن را برمی‌دارد و شروع می‌کند به خواندن. بدون غلط با تسلط کامل!

مادر که محو جمال فرزند است می‌گوید:《 چیزی نمی‌خوام ؛ فقط جلسه قرآن که می‌روم ، همه قرآن می‌خوانند و من نمی‌توانم بخوانم. برای همین خجالت می‌کشم. می‌دونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخوان.》پسر هم می‌گوید:《 مادر ، نماز صبحت را که خواندی قرآن را بردار و بخوان.》 بعد از نماز صبح ، یاد حرف پسرش افتاد. قرآن را برمی‌دارد و شروع می‌کند به خواندن. بدون غلط با تسلط کامل!

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.