بریدهای از کتاب بادبادک باز اثر خالد حسینی
1403/9/12
صفحۀ 419
فقط یک لبخند بود و بس. همه چیز را درست نکرد. اصلا هیچ چیز را درست نکرد. فقط یک لبخند بود. یک چیز ناچیز. برگی از یک درختزار که با پرواز پرنده ای هراسان تکان می خورد. ولی من می پذیرمش. با آغوش باز. چون بهار که می رسد، دانه های برف یکی یکی آب می شوند، و شاید من شاهد آب شدن اولین دانه بودم...
فقط یک لبخند بود و بس. همه چیز را درست نکرد. اصلا هیچ چیز را درست نکرد. فقط یک لبخند بود. یک چیز ناچیز. برگی از یک درختزار که با پرواز پرنده ای هراسان تکان می خورد. ولی من می پذیرمش. با آغوش باز. چون بهار که می رسد، دانه های برف یکی یکی آب می شوند، و شاید من شاهد آب شدن اولین دانه بودم...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.