بریده‌ای از کتاب تابستان با جسپر اثر لورل اسنایدر

Mahlin

Mahlin

3 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 41

"راستش یه مدته که به جز جای خالی، چیز دیگه‌ای ندارم. گاهی احساس می‌کنم کل زندگیم جای خالیه." بعد با چشم‌های تیز و شفاف نگاهم کرد. "به نظرت عجیبه؟" نه، نه، اصلاً. به نظرم آشناست." و حقیقت داشت. هرچند تا وقتی این کلمات از دهانم بیرون نیامده بود، نمی‌دانستم چقدر حقیقت دارد. جسپر به چشم‌هایم زل زد و گفت:" یا آدم‌هایی هم هستند که درست وقتی خیلی بهشون نیاز داری، این جای خالی رو پر می‌کنند. جاهای خالی بزرگ. وقتی که خیلی برات مهمه. گاهی وقت‌ها یه آدم اینطوری به تورم می‌خوره و حس ششمم بهم میگه که قراره با هم دوست بشیم. دوست واقعی. می‌دونی منظورم چیه؟" مدتی طولانی همینطور به هم خیره شدیم، هر دو می‌دانستیم حق با اوست.

"راستش یه مدته که به جز جای خالی، چیز دیگه‌ای ندارم. گاهی احساس می‌کنم کل زندگیم جای خالیه." بعد با چشم‌های تیز و شفاف نگاهم کرد. "به نظرت عجیبه؟" نه، نه، اصلاً. به نظرم آشناست." و حقیقت داشت. هرچند تا وقتی این کلمات از دهانم بیرون نیامده بود، نمی‌دانستم چقدر حقیقت دارد. جسپر به چشم‌هایم زل زد و گفت:" یا آدم‌هایی هم هستند که درست وقتی خیلی بهشون نیاز داری، این جای خالی رو پر می‌کنند. جاهای خالی بزرگ. وقتی که خیلی برات مهمه. گاهی وقت‌ها یه آدم اینطوری به تورم می‌خوره و حس ششمم بهم میگه که قراره با هم دوست بشیم. دوست واقعی. می‌دونی منظورم چیه؟" مدتی طولانی همینطور به هم خیره شدیم، هر دو می‌دانستیم حق با اوست.

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.